صفحه اصلی ›› مطالب آموزشی ››نقد نقاشی های دلاکروا و گوستاو کوربه

پیشگامان هنر مدرن، بررسی دو هنرمند فرانسوی قرن 19م. ازنگاه منتقدان هم عصرشان

نویسنده : حمیدرضا رضوی | بخش : نقد هنری | تاریخ : شنبه, 23 بهمن‍ 1395 ساعت: 13:01 | نظرات : 0 نظر

نقدی بر آثار دُلاکروآ و کوربه، از دیدگاه منتقدان (بودلر- برادران گونکور- تِن)

دو هنرمند فرانسوی برجسته و مشهور قرن 19م. در دو سبک مختلف رایج آن دوران، یکی، "اوژن دُلاکروآ" از پیشگامان نقاشی رمانتیک فرانسه و دیگری گوستاو کوربه رهبر نهضت هنری واقع‌گرایی هستند که بدلیل توانایی در رسانه نقاشی، مرکز توجه منتقدان آن دوره نیز بوده‌اند. در این مقاله ابتدا توضیح مختصری از زندگی و آثار برجسته این دو هنرمند را بیان می‌کنیم و سپس با نگاهی کوتاه از خصوصیات هریک از منتقدین این دو هنرمند، با نظرات آنها در موردشان آشنا شده و شناختی از حال و هوای نقد آن روزگار در فرانسه بدست خواهیم آورد.

اوژن دُلاکروآ (Eugène Delacroix) ۱۷۹۸-۱۸۶۳ م. مهمترین نقاش رمانتیسیسم فرانسه است. وی در شیوه‌ی رنگ‌پردازی و موضوع‌های برگرفته از ادبیات انگلیسی و ضرب قلم خاص خود از سایر رمانتیسیسم‌ها (چون ژریکو) متفاوت است. او دارای شخصیتی چند وجهی بود که علایق وسیع و متنوعی داشت. عنوان "انقلابی افراطی" از آن رو به وی تحمیل شده بود که نمی‌توانست معیارهای آکادمیک را بپذیرد. بحث‌های مربوط به یونانیان و رومیان، که در آن‌ها بر طراحی درست تأکید می‌شد و پیوسته از شبیه‌سازی تندیس‌های کلاسیک سخن می‌رفت، برای وی جالب توجه نبود. او معتقد بود که در نقاشی، رنگ از طراحی و خلاقیت از دانش، بسیار مهمتر است.  دلاکروا از دانش‌آموختگان دانشسرای عالی ملی هنرهای زیبای پاریس بود. وی از موضوعات فاضلانه‌ای که آکادمی به تصویر در آوردنشان را از نقاشان می‌خواست خسته بود و بیشتر به دنبال رنگ و بیان احساس در نقاشی بود و اولین کسی بود که از "موسیقی تصویر" سخن به زبان آورد.

نخستین اثر دلاکروا در سالن 1822م.، با نام «قایق دانته و ویرژیل در دوزخ»، به نمایش در آمد. دلاکروا مشتاقانه در روز افتتاح سالن به آنجا رفت تا بشنود که دیگران درباره‌‌‌اش چه می‌‌‌گویند. اما به جای تحسین‌‌‌ها و ستایش‌‌‌ها که انتظار داشت، ریشخند و استهزاء نصیبش گردید؛ او را رنگرز خارج از فرم و حتی حقه‌‌‌باز نامیدند. تنها«آدولف تییر» منتقد پرآوازه، از این اثر تمجید کرده و آن را از نظر ترکیببندی، ترسیم استادانه، و تخیل شاعرانۀ آفریننده‌اش یادآور میکلانژ و روبنس و نویدبخش ظهور نابغهای دیگر خوانده بود. همین یک جمله خوشحال‌‌‌کننده علی‌‌‌رغم تمام بدگویی‌‌‌ها، سرآغاز کار خلاقانه و شگرف دلاکروا گردید. او عقیده داشت که کارکردن، تنها شهوت و هیجانش در زندگی است. از هنگام سحر تا دیرگاه شب، بدون انقطاع کار می‌‌‌کرد و به لقمه نانی می‌‌‌ساخت و هنگامی که از لذت کار و هیجان بی‌‌‌طاقت می‌‌‌شد، با خواندن قطعه شعری نفس تازه می‌‌‌کرد.

هنگامی که دلاکروا اثر«کشتار در خیوس» را در سال 1824م. به تماشا گذاشت اسـتانـدال، نـویسنده و منتقد، ضمن اعتراف به جذابیت آن برای مردم ( که عدهای به گریه افتاده بودند) و احاطۀ نقاش به رنگ (چنانکه او را با تینتورتو مقایسه کرد)، آن را به «صحنۀ طاعون» شبیهتر دانست تا به «صحنۀ کشتار». نه جلادی داشت نه کشته‌ای، که هر کشتار قابل اعتنایی باید میداشت. آدم‌های آن شباهتی با یونانی‌ها نداشتند و تازه لباس‌های آنها هم درست نبود.

بسیاری از آثار دلاکروا ملهم از دانته و شکسپیر و نویسندگان رمانتیک از قبیل لرد بایرون بودند. در این مورد نیز او سنتشکنی میکرد زیرا مرسوم بود که از منابع ادبی عتیق استفاده شود. اما دلاکروا از وقایع تاریخی و معاصر نیز سود میجست. او مانند بایرون به رویدادهای معاصری که آمیخته با رنج انسانها، جسمانی یا روانی، بود توجه داشت. از آخرین گفته‌‌‌هایش این بود که کاش می‌‌‌توانست زنده بماند و آثار دیگری را که طرح آن‌‌‌ها در اندیشه‌‌‌اش درحال جوشش است خلق کند.

گوستاو کوربه (Gustave Courbet) نقاش معروف، به سال ۱۸۱۹م. در«اورنان» در فرانسه نزدیک مرز سوئیس زاده شد. وی در سال ۱۸۴۰م. به پاریس آمد و از پیش خود نقاشی را آموخت. به اعتقاد وی هنر نقاشی فقط می‌توانست شامل شبیه‌سازی از اشیاء مرئی و ملموس باشد و نقاش  می‌بایست تمامی قوای ذهنی‌اش را برای شناخت اشیاء و اندیشه‌های روزگار خویش به کار گیرد. در این مورد او می‌گفت: «من معتقدم که نقاشی یک هنر عینی است و می‌تواند فقط شامل شبیه‌سازی از اشیاء واقعی باشد و به چیزهای ناموجود و نامریی تعلق ندارد، فرشته را به من نشان بدهید تا من برایتان یک تابلو از پیکرش بکشم.» و این ادعا که چون فرشته را ندیده است، نمی‌تواند بکشد، در نظر عوام معتقد که موضوع‌های آرمانی و تخیلی را برای نقاشی مناسب می‌دیدند، کفر تلقی می‌شد.

یکی از مهم‌ترین نقاشی‌های تاریخ هنر، تابلوی سنگ‌شکنان گوستاو کوربه است که باعث ایجاد جریانی در هنر شد؛ و آن استیلای سبک رئالیسم به واسطه این تابلو است. هنر تا قبل از این تابلو بیشتر ماهیت احساسی هنرمند را در برخورد با سوژه ایفا می‌کرد. هنرمند، علاقمند به القائات خود از سوژه بود و موضوع را به شکلی که می‌پسندید تغییر می‌داد و دگرگون می‌کرد، جهانی کاملا دست ساخته‌ی خود هنرمند. اما کوربه در این تابلو کاملاً به زندگی عادی مردم اطراف خود بدون اغراق و برداشت شخصی پرداخته است.

دیگر اثر مهم کوربه، تابلویی که مراسم تدفین در روستای اورنان را به نمایش می‌گذارد. کوربه با این تابلو مراسم تدفین در روستای خود را که یک واقعه‌ی روزمره و عادی بود وارد تاریخ هنر کرد و آن را ویژه و خاص نشان داد. این تابلو هم با قواعد رایج آن روز کاملاً به روش کلاسیک است. نوعی اغراق در انجام مراسم با نمایش سی نفر در ابعاد واقعی، که ویژه تابلوهای کلاسیکی آن دوره است، با این تفاوت که مضمون آن به مراسمی در یک روستای کوچک و واقعی اشاره دارد و نه همانند موضوعات کلاسیک مضامین خیالی و اساطیری.


سخنان «کوربه» به علت زبان تند و تیز او، برای هیأت داوران هنرشناس آن دوران، حاوی خشونت بود و یکی از این هیأت‌ها دو تابلوی ارزشمند او را (تابلوی سنگ‌شکنان و تابلوی مراسم خاکسپاری در اورنان) که برای نمایشگاه بین‌المللی پاریس – سال ۱۸۵۵ م.– آماده کرده بود، رد کردند. دلیل داوران برای رد کردن کار« کوربه» این بود که موضوع و پیکره‌های نقاشی او به طرز خشنی ماتریالیستی و تا حدی سوسیالیستی است و مردمان ساده‌ای که او در این تصاویر به کار برده و مدافعانی چون کارل مارکس و فریدریش انگلس دارند، از دید مردم عادی برای نمایش هنری مناسب نیستند. وقتی آثار« کوربه» رد شد او نگارخانه‌ی مخصوصی در بیرون از نمایشگاه تشکیل داد و آن را غرفه‌ی رئالیسم نامید. این حرکت جنجالی کوربه بعدها سرلوحه امپرسیونیست‌ها قرار گرفت. تشکیل این غرفه و سخنرانی‌های وی در آنجا مقدمات یک نهضت تازه را بنیان نهاد هر چند که خود می‌گفت به هیچ مکتبی تعلق ندارد و نیز عقیده داشت که «لقب رئالیست بر من تحمیل شده، چون لقب رومانتیک برای مردان ۱۸۳۰ م.»، ولی در اصل این لقب را به عنوان صفت هنر خویش پذیرفت.

تابلوی سنگ شکنان ، به علت پیش پا افتادگی موضوعش، موج اعتراض‌های خشونت آمیزی به دنبال آورد. روش نقاشی او در نظر معاصرانش به طرز تحمل ناپذیری خام می‌نمود، چرا که «کوربه» به عمد در جستجوی ساده‌ترین و صریح‌ترین روش‌های بیان بود و از لحاظ ترکیب‌بندی و روش کار، هنرمندی ابتدایی پنداشته می‌شد. منتقدان از «وحشی‌گری‌هایش» سخن گفتند و توده‌ی مردم او را به بی‌قیدی متهم کردند. وی در اواخر عمر قبل از مرگش به تاریخ 1877م. در زندان بود و دو سال پیش از مرگ، از زندان، نامه ای برای مادام ژولیسر نوشت که بسیار تأثربرانگیز و ناراحت کننده است که با این جملات آغاز می‌شود: من چپاول شده‌ام؛ ویران شده‌ام؛ بدنام شده‌ام...

شارل بودلر، شاعر و منتقد فرانسوی قرن 19م. بر این باور است که هنر را نباید بر پایه ی اخلاق یا هر هنجار دیگری بیرون از قلمرو هنر، مثلاً "مطابقت با طبیعت" داوری کرد؛ مهم آن است هنرمند باید آزاد باشد تا محتوای اثر خود را برگزیند، ولی باید آن محتوا را به اثری "زیبا" مبدل سازد. از این رو، آثار کوربه و حتی ادوارد مانه (نقاش فرانسوی قرن 19م.) که واقع‌گرایی‌شان در نظرش بیش از حد مبتذل است، کمتر مجذوبش می‌کرد. در نظرش آثار این دو به مدد قوه‌ی خیال، مَلکه‌ی قوای آدمی، به صورت آنچه یکسره واقعی است اما فقط در جهانی دیگر، استحاله‌ای ناقص یافته‌اند. اما هنرمندی که به عقیده بودلر نماینده‌ی اوج دستاورد معاصر، هم از حیث کیفیتْ شاخص و هم از نظر کمیتْ شکوهمند و حتی مهیب است، کسی جز دلاکروا نیست. بودلر در استعاره‌ای جالب اظهار می‌دارد که در نظر دلاکروآ، طبیعتْ واژه‌نامه‌ی عظیمی است که او با نگاهی ژرف به ورق زدن صفحات و مطالعه‌ی آن می‌پردازد و بدین‌سان، قادر می‌شود تا بدون نقصان در قدرت تصویرگری، جزییات را فدای جلوه‌ی کلی اثر خود کند.

دو برادر فرانسوی، ادموند و ژول دو گونکور از نویسندگان و منتقدان فرانسوی قرن 19م. که با حلقه‌ی نخبگان ادب و هنر سده‌ی نوزدهم حشر و نشر داشتند، در حوزه‌ی نقد هنری بیش از صدها نوشته دارند که دوره‌ها و سبک‌های گوناگون هنری را پوشش می‌داد. آنان با این جمله که "هنر در جوهر خود اشراف‌مآبانه است"، تا پایان عمر حمله‌ی شدیدی برضد "عامیانه‌سازی زیبایی" به راه انداختند و چنین استدلال کردند که دریافت زیبایی برای مردمی که نه وقت و نه شرایط مناسب ارزیابی زیبایی را دارند، میسر نیست. گونکورها در حمله به گوستاو کوربه، سبک او را گرایش تصویری ناخجسته‌ای  دانستند و همچنین عکاسی را به ایجاد رغبت به "طبیعت آنچنان که هست" متهم کردند. آنان چنین نوشتند: «ما هواخواه واقع‌گرایی در نقاشی‌ایم، ولی نه آن واقع‌گرایی که فقط امور زشت و نازیبا را پی می‌جوید.» در نظر گونکورها، بر خلاف نظر بودلر، اَنگر و دلاکروآ و پیروانشان، هنرمندانی "از مُد افتاده" می‌نمودند. گنکورها پس از قلع و قمع مکاتب بزرگ، به سرعت نقاشی مذهبی و تاریخی را کنار گذاشتند تا نقاشی منظره را "پیروزی هنر مدرن" اعلام کنند. آنان به نسل تازه‌ای از نقاشان منظره که برروی هم مکتب باربیزون (یا مکتب فونتنبلو) خوانده می‌شدند، دل بستند.

ایپولیت تِن مورخ فرانسوی قرن 19م. به عنوان استاد هنر و زیبایی شناسی، در مدرسه بوزار پاریس تدریس می‌کرد. روش نگارش و تحلیلی تِن، الگوی "نقد" در فرانسه‌ی سده‌ی نوزدهم بود؛ روش مزبور از رویکرد احساسی و عیب‌جویانه پرهیز ‌کرد و در عوض به تحلیل عقلانی روی آورد. حالا دیگر نقد به ممارست در فهم و توضیح اثر که هم نظریات نویسنده یا هنرمند و هم شرایط پیرامونی خلق اثر را در بر می‌گرفت، مبدل شده بود. وی معتقد بود می‌توان نقد را به پژوهشی فلسفی متحول ساخت. وی در نقدش جنبه‌ای روان‌شناسانه گنجانید که بر همه‌ی ابعاد حوزه‌ی فکری‌اش تأثیر نهاد. اما در جوانی نظریاتش صریح و بی پرده بود و در آن دوران در مورد آثار کوربه چنین بی پروا گفته است: «گوشت و پوست را چنان واقعی پدید می‌آورد که به درد بازار قصابان می‌خورد»؛ و از دلاکروآ تصویر مضحکی به صورت هنرآموزی همیشگی و سرشار از خوش‌بینی و امید به آینده به‌دست می‌دهد. پس از این، تِن بارها به دیدار دلاکروآ در کارگاهش رفت و "دستکاری مداوم" او را در آثارش ثبت کرد. او نقاط قوت دلاکروآ را مفهوم‌سازی، منظره‌پردازی و تأثیر بصری حجم در آثارش بر می‌شمارد؛ و ضعف او را در عدم پرداخت نهایی و ایده‌های ناقص می‌داند. دلاکروآ نیز، به نوبه‌ی خود، تِن را فضل‌فروشی تمام عیار خواند. تِن همچون برادران گونکور از ستایشگران نقاشان مکتب باربیزون بود.

با توجه به آنچه خواندیم، همانطور که از حال و هوای آن دوران فرانسه قرن 19م. بر می‌آید، پس از تحول و انقلاب فرانسه، در عرصه هنر نیز، "دورانِ گذاری" در جریان بوده است که از اصرار و تمایل برخی از منتقدین به نقاشی کلاسیک و آثار آکادمیک از یک سو، و علاقه برخی دیگر به هنرمندان و آثار نوگرا از سوی دیگر شاهد این مدعاست. آثار گوستاو کوربه بعدها در انتخاب موضوعات روزمره در نقاشی بسیاری از نقاشان نسل بعدی وی موثر و راهگشا بود اما در زمان خود، نظر منتقدان را به خود جلب نکرد. همچنین آثار دلاکروآ گاه تقدیر می‌شد و گاه از طرف برخی منتقدین مورد حمله قرار می‌گرفت. تفاوت‌های سبکی این دو هنرمند و نگاه آنها در انتخاب سوژه و سبک اجرایی در آن قرن کاملاً مشهود است؛ اما "پیشرو بودنِ" هر دو آنها در آن سال‌ها، و خروج از قواعد مرسوم و متداول و مورد پسند از نظر مردم آن زمان و حتی منتقدین و هنرشناسان، پیوند و مشابهتی بین این دو هنرمند به عنوان "پیشگامان هنر مدرن" ایجاد می‌کند که در زمان خود آثارشان چالش برانگیز و در نسل بعد، الهام‌بخش و موثر بر نقاشان و سبک‌های هنری قرن بیستم از جمله امپرسیونیست‌ها و اکسپرسیونیست‌ها از نظر انتخاب سوژه، شیوه قلم‌زنی یا حتی سرلوحه از نظر رفتاری بوده‌اند.

مقاله مروری - گردآوری: حمیدرضا رضوی - 22/11/95

منابع:

  1. ماری، کریس. نویسندگان برجستۀ قلمرو هنر. مترجمان صالح طباطبایی و فائزه دینی. تهران: فرهنگستان هنر، 1384.
  2. بکولا، ساندرو. هنر مدرنیسم. مترجمان رویین پاکباز و دیگران. تهران: فرهنگ معاصر، 1387.
  3. پاکباز، رویین. دایره المعارف هنر. تهران: فرهنگ معاصر، 1383.
  4. مرزبان، پرویز. خلاصه تاریخ هنر. تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، 1383.
  5. وبسایت نصور: nasour.net - لینک مستقیم مقاله: http://nasour.net/1387.07.21/324.html
  6. معرفی دو تابلو نقاشی از گوستاو کوربه از وبلاگ هنری: https://honari6.wordpress.com/2012/11/15
  7. مریم کریمی. تأثیر رمانتیسم بر نقاشی دلاکروا. – لینک مستقیم مقاله: http://arthamadan.ir/default.aspx?page=14674&section=newlistItem&mid=42807&pid=%2036180
  8. ویکی پدیای فارسی اوژن دولاکروا. لینک مستقیم مقاله: https://fa.wikipedia.org/wiki/اوژن_دولاکروا
  9. مجله دانشمند سال ۱۳۴۳. دلاکروا، هنرمندی که درها را به روی نقاشی مدرن گشود. – لینک مستقیم مقاله: http://1pezeshk.com/archives/2014/03/eugene-delacroix.html
  10. تصاویر از اینترنت.

مطالب مرتبط:

 گوستاو کوربه
گوستاو کوربه، نقاش سبک رئالیسم


انتشار و استفاده از این مطلب به لحاظ قانونی و اخلاقی در صورت ذکر نام نویسنده و آدرس سایت رنگ هنر بلامانع است



نظر خود را درباره این مطلب بیان کنید





  • 10 − 3 = ?


دوره ها | راهنما | عضویت رایگان و ثبت نام | ورود
راهنمای کاربر